حدیث چهارم
بخاری این حدیث را از طریق « مسوربن مخرمة » از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که ایشان فرمودند : « فاطمه پاره ی تن من است . پس هر کس او را به خشم و غضب در آورد ، مرا خشمگین کرده است »(8).این حدیث یکی از مهمتر و ارزشمندترین و در عین حال غمناک ترین احادیثی است که در شأن حضرت فاطمه سلام الله علیها صادر شده است . اینکه گفتم غمناکترین ، به این جهت بود که انسان با شنیدن آن متوجه یک ظلم و یک فشار غیر انسانی می شود که بر آن حضرت رفته و یا قرار بوده که برود و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله خواسته اند با بیان این جایگاه ، جلوی آن را بگیرند .
در اینکه علت صدور این حدیث چیست و آن ظلم و فشار غیر انسانی چه بوده است ، در میان اهل سنت و شیعیان اختلاف نظر وجود دارد . اهل سنت در اکثر قریب به اتفاق کتب روائی معتبر خود و نیز تفاسیر مشهور و معروف خود ، بیان کرده اند : اولین کسی که باعث رنجش خاطر حضرت فاطمه سلام الله علیها شده و با عمل ناشایست خود ، رسول الله صلی الله علیه و آله را وادار به بیان این حدیث کرده ، حضرت علی علیه السلام بوده است . در صحیح بخاری در باب « ذبّ الرجل الرجل عن ابنته فی الغیرة و الإنصاف » آمده : « ابن مَخرَمَة می گوید : از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله شنیدم که در بالای منبر می گفت : بنی هشام بن مغیرة(9) از من اجازه خواسته اند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب در آورند . من به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم . تا اینکه علی خواست دختر مرا طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج کند . فاطمه پاره ی تن من است هر کسی او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است » (10) [ صحیح بخاری ، 1431 /1098 ] این روایت با همین عبارت در سنن ابی داود در باب « ما یکره ان یجمع بینهن من النساء » و نیز سنن ابن ماجه « باب الغیرة » و نیز سنن ترمزی باب « فضل فاطمة بنت محمد صلی الله علیهما وسلّم » و نیز در صحیح ابن حبان باب « ذکر زجر المصطفی صلی الله علیه وسلم ان ینکح علیّ علی فطمة ابنته » و نیز صحیح مسلم باب « فضائل فاطمة بنت النبی علیها الصلوة و السلام » و مسند احمد باب « حدیث المسور بن مخرمة » ذکر شده است .البته در مسند احمد در باب « حدیث المسور بن مخرمة » و در صحیح بخاری در باب « ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله منهم ابو العاص بن الربیع » از همان راوی یعنی « المسور بن مخرمة »آمده که خود حضرت فاطمه سلام الله علیها وقتی موضوع خواستگاری را فهمید نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و شکایت کرد . آن حضرت بر فراز منبر رفت و حدیث مزبور را فرمود .(11) امام فخر رازی از مفسران بزرگ اهل تسنن می گوید: خود علی علیه السلام از پیامبر اجازه خواست که آن حضرت ناراحت شد و فرمود : فاطمة بضعة منی ...(12) [ مفاتیح الغیب ، 1420، 32/327] و در تفسیر ثعلبی نقل شده که آنهائی که اجازه خواستند ، بنی مخزوم بودند [ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، 1422، 10/316 ] به هر حال این سبب صدور با اختلافی که در شخص یا اشخاصی که از حضرت پیامبر اجازه خواستند دارد ، لکن نزد اهل تسنن مورد پذیرش واقع شده ودر بسیار از کتب روائی و غیر روائی خود آن را ذکر کرده اند و تقریبا می توان گفت هیچ سبب دیگری را بیان نکرده اند.نویسنده در مقاله ای با عنوان « علی علیه السلام هرگز فاطمه سلام الله علیها را اذیت نکرد » این موضوع را بررسی کرده وجعلی بودن این سبب نزول را به اثبات رسانده است. در آنجا بیان شده که امام صادق علیه السلام این داستان را دروغ شمرده اند و از آن کسی که با این دروغش یعنی خواستگاری کردن حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل ، باعث ناراحتی حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شده ، با عنوان « یکی از بدترین مردمان روزگار » یاد می کنند . شیخ صدوق در کتاب « علل الشرایع » این داستان را به گونه ای دیگر متفاوت با آنچه اهل سنت گفته اند، نقل می کند . او می گوید : « شخصی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و از مسئله ای سوال کرد . او پرسید : آیا می شود در هنگام تشییع جنازه ، آتشی را همراه جنازه کرد و یا از مجمر و یا قندیل و هرچیزی که با آن اطراف را روشن می کنند استفاده کرد ؟ آن مرد می گوید در این هنگام رنگ امام از این سوال تغییر کرد و راست نشست [ گوئی اینکه این سوال خاطره ای تلخ را برای آن حضرت زنده کرد]. سپس فرمود : یکی از بدترین مردمان روزگار ، نزد حضرت فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت : آیا نمی دانی که علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است . آن حضرت گفت : حقیقت را می گوئی ؟! آن مرد سه بار گفت که حقیقت را می گوید. آن حضرت بسیار ناراحت شد و با شدت ناراحتی به خانه ی پدرش رفت . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از ماجرا مطلع شدند و با حضرت فاطمه سلام الله علیها به نزد حضرت علی علیه السلام که در مسجد مشغول عبادت بود رفتند . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت علی علیه السلام خواست تا ابو بکر و عمر و طلحة را حاضر کند . سپس در حضور آنها فرمود : ای علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره ی تن من است . هر کس او را اذیت کن مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است . و هر کس او را بعد از مرگم اذیت کند مثل کسی است که او را در زمان حیاتم اذیت کرده و هر کس او را در زمان حیاتم اذیت کند مثل کسی است که او را بعد از مرگم اذیت کرده باشد ؟! حضرت علی علیه السلام گفت بله می دانم یا رسول الله . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : چه چیزی باعث آن کار تو شد؟[ خواستگاری از دختر ابو جهل ] حضرت علی علیه السلام پاسخ داد ؟ به همان خدائی که شما را به حق و حقیت بعنوان نبی مبعوث کرده سوگند ، آنچه که به گوش فاطمه سلام الله علیها رسیده از من سر نزده است . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : راست می گوئی راست می گوئی . در این هنگام حضرت فاطمه سلام الله علیها بسیار خوشحال شد و لبخند زد به گونه ای که دندانهای او نمایان شد .» (13)در ادامه ی حدیث ماجرای عیادت عمر و ابوبکر از حضرت فاطمه سلام الله علیها نقل شده و اینکه ایشان اجازه ملاقات ندادند و پس از آنکه با وساطت حضرت علی علیه السلام به آنها اجازه ورود دادند ، با آنها صحبت نکردند تا اینکه با اصرار آنها لب به سخن گشودند و ماجرای تهمت خواستگاری کردن حضرت علی از دختر ابو جهل را به یاد آنها آوردند و از آن دو اقرار گرفتند که پدر بزرگوارش در آن شب فرموده بود : فاطمة بضعة منی و انا منها من آذاها فقد آذانی . و آن دو شهادت به این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله دادند . سپس حضرت فاطمه سلام الله علیها خدا را و حاضران را گواه گرفتند که آن دو ، او را در زمان زندگی و هنگام وفات اذیت کرده اند .[ علل الشرایع ، بی تا ، 1 /185 ] .با توجه به شهرتی که در بین اهل سنت مبنی بر اینکه سبب صدور این حدیث اقدام ناشایست حضرت علی علیه السلام !!! بوده ، وجود دارد و بخاری آن را در« کتاب فضائل اصحاب النبی باب ذکر اصهار النبی منهم ابوالعاص بن الربیع » [صحیح بخاری ،1431/756] و نیز در « کتاب النکاح باب ذبّ الرجل الرجل عن ابنته فی الغیرة و الإنصاف » [پیشین/1098] ذکر کرده ، به نظر می رسد هدف از نقل گسترده ی این حدیث در کتب روائی و تفسیری اهل سنت ، خدشه وارد کردن به شخصیت حضرت علی علیه السلام می باشد . و اینکه ایشان چنانچه شیعیان می پندارند معصوم نبوده و کارهای ناشایستی از این قبیل انجام می داده است . چرا که وقتی شما این حدیث را با آن سبب صدور می شنوید ، اولین نفری که به ذهنتان خطور می کند که حضرت فاطمه سلام الله علیها را اذیت و خشمگین کرده است ، همانا حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام است .این نوشتار در پی آن نیست که مشخص کند ، آنهائی که باعث اذیت خشمیگن شدن آن حضرت شده اند چه کسانی بوده اند . خواننده محترم می تواند برای فهم آن به کتب تاریخی و روائی اهل سنت از جمله صحیح بخاری کتاب فرض الخمس حدیث دوم مراجعه کند.(14) به هر حال بخاری به هر انگیزه ای که این حدیث را نقل کرده باشد ، این حدیث بیانگر جایگاه بلند و ارزشمند حضرت فاطمه سلام الله علیها در نظر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است و ایشان خواسته اند تا با بیان آن ، هم جایگاه رفیع دختر گرامیشان را مشخص کنند و هم از حوادث تلخی که برای آن حضرت رقم زده بودند جلوگیری نمایند .
حدیث پنجم
بخاری از عایشه نقل می کند که : « حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که در بستر بیماری آخرین خود بودند – همان بیماری که در آن از دنیا رفتند – دخترشان را نزد خود فرا خواندند . و چیزی به صورت نجوی و درگوشی به او گفتند . فاطمه سلام الله علیها پس از شنیدن آن گریان شدند . سپس بار دیگر او را فرا خواندند و چیزی در گوش او گفتند که فاطمه سلام الله علیها این بار خندان شدند . عایشه می گوید [چندی بعد] از حضرت فاطمه سلام الله علیها از سبب آن گریه و خنده سوال کردم . ایشان گفتند : [دفعه ی اول] پدرم در گوشم گفت که از این بیماری جان سالم به در نخواهد برد به همین خاطر من گریان شدم و [دفعه ی دوم] پدرم در گوشم گفت که من اولین نفر از اهلبیت او هستم که به ایشان ملحق می شوم و از دنیا می روم به همین خاطر خوشحال شدم و خندیدم » (15)این آخرین حدیثی است که در این فصل بیان شده و به عنوان یکی از مناقب آن حضرت مطرح گردیده است . در رابطه این حدیث یک سوال اساسی وجود دارد و آن اینکه ، چرا زود از دنیا رفتن حضرت فاطمه سلام الله علیها به عنوان منقبت و فضیلت مطرح می شود ؟! آیا برادارن اهل سنت نبودن و مرگ آن حضرت را فضیلت می دانند ؟! شاید آنها بخواهند بگویند که مرگ ایشان فضیلت نیست بلکه اولین نفر بودن بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله فضیلت است !!!! در پاسخ باید گفت: زود یا دیر از دنیا رفتن فضلیت و ارزش نیست بلکه این نحوه ی مرگ است که آن را در مقام ارزش گذاری قرار می دهد . اگر یک جوان به مرگ طبیعی از دنیا برود و یا حادثه ای طبیعی مثل سیل ویا زلزله او را به کام مرگ بکشاند ، مرگ او تأسّف بار است اما ارزشمند نیست . ولی اگر پیرمردی در راه حق و احیای آن جانبازی کند و از دنیا برود ، مرگ او ارزشمند خواهد بود و با عنوان شهید از او یاد می شود . نه آن جوان به خاطر زود از دنیا رفتنش قابل تقدیر است و نه این پیرمرد به خاطر دیر از دنیا رفتنش مورد ملامت قرار می گیرد . ما نیز شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها را یک ارزش و منقبت تلقی می کنیم اما نه به این خاطر که زودتر از همه به پدر بزرگوارشان ملحق شده اند ، بلکه بخاطر اینکه ایشان در راه احقاق حق علی علیه السلام و دفاع از حریم ولایت ، متحمل رنج های فراوانی شدند وجراحتهای هولناکی برداشتند و کمتر از صد روز پس از رحلت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شربت شهادت را نوشیدند .
در کتب روائی شیعه نیز این روایت پنجم نقل شده ولی نه به عنوان منقبت و فضلیت . بلکه به عنوان مثال در بحار الانوار جلد 22 در باب « وصیت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام وفات» و جلد 43 در باب « ظلمهائی بر حضرت فاطمه سلام الله علیها رفت » از این حدیث سخن به میان رفته است .
نتیجه
بخاری در این فصل بیشتر از پنج روایت نقل نکرده است که از میان آنها فقط حدیث اول و حدیث چهارم به طور مشخص فضیلتی از فضائل حضرت فاطمه سلام الله علیها را بیان می کرد. نقل سوم نیز عنوانی عام داشت و مصادیق متعددی را شامل می شد که یکی از آن مصادیق حضرت زهرا سلام الله علیها بود . حدیث دوم هم بیش از هرچیز مناقب ابو بکر را گوش زد می کرد . اما نقل آخر که اساسا منقبت نبود و بهتر آن بود که این نقل در بابی مطرح می شد که بیانگر ظلم ها و تجاوزهائی بود که بر آن حضرت رفته است چنانچه علامه مجلسی در بحار الانوار چنین کرده بود .نکته ی پایانی اینکه ، بخاری مدعی این است که هرچه را در این کتاب آورده صحیح بوده و هرچه را که ذکر نکرده یا صحیح نبوده و یا خیلی طولانی بوده است . پس می توان از این ادعا چنین استنباط کرد که آن همه احادیث کوتاهی که در فضیلت و منقبت آن حضرت می باشد و در کتب روائی شیعه موجود است ، دارای راویانی غیر معتبر و غیر قابل اعتماد بوده اند و به عبارت بهتر ، اکثر قریب به اتفاق کسانی که در منقبت آن حضرت سخنی یا روایتی را نقل کرده اند ، از دید بخاری ،افرادی نالایق و لاابالی و غیر مطمئن بوده اند .!!!
پینوشتها:
1. المَنْقَبَةُ: طریقٌ مُنْفِذٌ فی الجِبَالِ، و استُعِیرَ لفعل الکریمِ، إما لکونه تأثیراً له، أو لکونه مَنْهَجاً فی رَفْعِهِ،
2. قال النبیّ : « فاطمة سیدة نساء العالمین »
3. فیء اموال و غنائمی است که بودن زحمت و جنگ به دست مسلمانان می افتد . نوع مصرف آن در آیه ی 7 سوره ی حشر بیان شده است . برای اطلاع بیشتر به تفسیر نمونه ذیل همین آیه مراجعه شود .
4. حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنْ الزُّهْرِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ عَنْ عَائِشَةَ :أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَام أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِی بَکْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّتِی بِالْمَدِینَةِ وَفَدَکٍ وَمَا بَقِیَ مِنْ خُمُسِ خَیْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ إِنَّمَا یَأْکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ یَعْنِی مَالَ اللَّهِ لَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَزِیدُوا عَلَى الْمَأْکَلِ وَإِنِّی وَاللَّهِ لَا أُغَیِّرُ شَیْئًا مِنْ صَدَقَاتِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهَا فِی عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَأَعْمَلَنَّ فِیهَا بِمَا عَمِلَ فِیهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَتَشَهَّدَ عَلِیٌّ ثُمَّ قَالَ إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا یَا أَبَا بَکْرٍ فَضِیلَتَکَ وَذَکَرَ قَرَابَتَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَحَقَّهُمْ فَتَکَلَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَحَبُّ إِلَیَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِی.
5. أَخْبَرَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ حَدَّثَنَا خَالِدٌ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یُحَدِّثُ عَنْ ابْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالَ : ارْقُبُوا مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ
6. «إنّ أبابَکْر(رض) تَفَقَّدَ قَوْماً تَخَلَّفُوا عَنْ بَیْعَتِهِ عِنْدَ عَلیّ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ فی دارِ عَلیٍّ، فَأَبَوْا أَنْ یَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَالَّذی نَفْسُ عُمَرَ بِیَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فیها، فَقیلَ لَهُ: یا أبا حَفص إِنَّ فیها فاطِمَةَ فَقالَ، وَإِنْ!
7. «ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَةٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَةَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها یا أَبَتاهُ یا رَسُولَ الله ماذا لَقینا بَعْدَکَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبی الْقُحافة فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُکائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِیَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَیّاً فَمَضَوْا بِهِ إلى أبی بَکْر فَقالُوا لَهُ بایِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا: إِذاً وَاللهِ الَّذی لا إلهَ إِلاّ هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَکَ...!
8. حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیَیْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَة َأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی
9. ظاهرا مراد از بنی هشام بن مغیرة ، اقوام دختر ابوجهل می باشد . چنانچه شیخ سلیمان بن صالح الخراشی در کتاب « ابن تیمیة لم یکن ناصبیّا » در الموضع الرابع بنو مغیرة را از اقوام بنت ابی جهل دانسته است .[ ابن تیمیة لم یکن ناصبیا ، بی تا ، 1 / 51]
10. حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ حَدَّثَنَا اللَّیْثُ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ إِنَّ بَنِی هِشَامِ بْنِ الْمُغِیرَةِ اسْتَأْذَنُوا فِی أَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَلَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا هَکَذَا قَالَ
11. حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ حَدَّثَنِى عَلِىُّ بْنُ حُسَیْنٍ أَنَّ الْمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ قَالَ إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ فَاطِمَةُ ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فَقَالَتْ یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ ، هَذَا عَلِىٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فَسَمِعْتُهُ حِینَ تَشَهَّدَ یَقُولُ « أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ ، فَحَدَّثَنِى وَصَدَقَنِى ، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّى ، وَإِنِّى أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا ، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ » . فَتَرَکَ عَلِىٌّ الْخِطْبَةَ [صحیح بخاری ، باب ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله ]
12. روی أن علیا علیه السلام استأذن الرسول صلى اللّه علیه و سلم فی التزوج بابنة أبی جهل فضجر و قال: لا آذن لا آذن لا آذن إن فاطمة بضعة منی یؤذینی ما یؤذیها و یسرنی ما یسرها و اللّه لا یجمع بین بنت عدو اللّه، و بنت حبیب اللّه،
13. حدثنا علی بن أحمد قال حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن یحیى عن عمرو بن أبی المقدام و زیاد بن عبد الله قالا أتى رجل أبا عبد الله ع فقال له یرحمک الله هل تشیع الجنازة بنار و یمشى معها بمجمرة أو قندیل أو غیر ذلک مما یضاء به قال فتغیر لون أبی عبد الله ع من ذلک و استوى جالسا ثم قال? ?إنه جاء شقی من الأشقیاء إلى فاطمة بنت رسول الله ص فقال لها أ ما علمت أن علیا قد خطب بنت أبی جهل فقالت حقا ما تقول فقال حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغیرة ما لا تملک نفسها و ذلک أن الله تبارک و تعالى کتب على النساء غیرة و کتب على الرجال جهادا و جعل للمحتسبة الصابرة منهن من الأجر ما جعل للمرابط المهاجر فی سبیل الله قال فاشتد غم فاطمة من ذلک و بقیت متفکرة هی حتى أمست و جاء اللیل حملت الحسن على عاتقها الأیمن و الحسین على عاتقها الأیسر و أخذت بید أم کلثوم الیسرى بیدها الیمنى ثم تحولت إلى حجرة أبیها فجاء علی فدخل حجرته فلم یر فاطمة فاشتد لذلک غمه و عظم علیه و لم یعلم القصة ما هی فاستحى أن یدعوها من منزل أبیها فخرج إلى المسجد یصلی فیه ما شاء الله ثم جمع شیئا من کثیب المسجد و اتکأ علیه فلما رأى النبی ص ما بفاطمة من الحزن أفاض علیها من الماء ثم لبس ثوبه و دخل المسجد فلم یزل یصلی بین راکع و ساجد و کلما صلى رکعتین دعا الله أن یذهب ما بفاطمة من الحزن و الغم و ذلک أنه خرج من عندها و هی تتقلب و تتنفس الصعداء فلما رآها النبی ص أنها لا یهنیها النوم و لیس لها قرار قال لها قومی یا بنیة فقامت فحمل النبی ص الحسن و حملت فاطمة الحسین و أخذت بید أم کلثوم فانتهى إلى علی ع و هو نائم فوضع النبی ص رجله على رجل علی فغمزه و قال قم یا أبا تراب فکم ساکن أزعجته ادع لی أبا بکر من داره و عمر من مجلسه و طلحة فخرج علی فاستخرجهما من منزلهما و اجتمعوا عند رسول الله ص فقال رسول الله ص یا علی أ ما علمت أن فاطمة بضعة منی و أنا منها فمن آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی کان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قال فقال علی بلى یا رسول الله قال فما دعاک إلى ما صنعت فقال علی و الذی بعثک بالحق نبیا ما کان منی مما بلغها شیء و لا حدثت بها نفسی فقال النبی صدقت و صدقت ففرحت فاطمة ع بذلک و تبسمت حتى رئی ثغرها فقال أحدهما لصاحبه إنه لعجب لحینه ما دعاه إلى ما دعانا هذه الساعة قال ثم أخذ النبی ص بید علی فشبک أصابعه بأصابعه فحمل النبی ص الحسن و حمل الحسین علی و حملت فاطمة أم کلثوم و أدخلهم النبی بیتهم و وضع علیهم قطیفة و استودعهم الله ثم خرج و صلى بقیة اللیل فلما مرضت فاطمة مرضها الذی ماتت فیه أتیاها عائدین و استأذنا علیها فأبت أن تأذن لهما فلما رأى ذلک أبو بکر أعطى الله عهدا أن لا یظله سقف بیت حتى یدخل على فاطمة و یتراضاها فبات لیلة فی البقیع ما یظله شیء ثم إن عمر أتى علیا ع فقال له إن أبا بکر شیخ رقیق القلب و قد کان مع رسول الله ص فی الغار فله صحبة و قد أتیناها غیر هذه المرة مرارا نرید الإذن علیها و هی تأبى أن تأذن لنا حتى ندخل علیها فنتراضى فإن رأیت أن تستأذن لنا علیها فافعل قال نعم فدخل علی على فاطمة ع فقال یا بنت رسول الله ص قد کان من هذین الرجلین ما قد رأیت و قد تردد مرارا کثیرة و رددتهما و لم تأذنی لهما و قد سألانی أن أستأذن لهما علیک فقالت و الله لا آذن لهما و لا أکلمهما کلمة من رأسی حتى ألقى أبی فأشکوهما إلیه بما صنعاه و ارتکباه منی فقال علی ع فإنی ضمنت لهما ذلک قالت إن کنت قد ضمنت لهما شیئا فالبیت بیتک و النساء تتبع الرجال لا أخالف علیک بشیء فأذن لمن أحببت فخرج علی ع فأذن لهما فلما وقع بصرهما على فاطمة ع سلما علیها فلم ترد علیهما و حولت وجهها عنهما فتحولا و استقبلا وجهها حتى فعلت مرارا و قالت یا علی جاف الثوب و قالت لنسوة حولها حولن وجهی فلما حولن وجهها حولا إلیها فقال أبو بکر یا بنت رسول الله إنما أتیناک ابتغاء مرضاتک و اجتناب سخطک نسألک أن تغفری لنا و تصفحی عما کان منا إلیک قالت لا أکلمکما من رأسی کلمة واحدة أبدا حتى ألقى أبی و أشکوکما إلیه و أشکو صنیعکما و فعالکما و ما ارتکبتما منی قالا إنا جئنا معتذرین مبتغین مرضاتک فاغفری و اصفحی عنا و لا تؤاخذینا بما کان منا فالتفتت إلى علی ع و قالت إنی لا أکلمهما من رأسی کلمة حتى أسألهما عن شیء سمعاه من رسول الله فإن صدقانی رأیت رأیی قالا اللهم ذلک لها و إنا لا نقول إلا حقا و لا نشهد إلا صدقا فقالت أنشدکما الله أ تذکران أن رسول الله ص استخرجکما فی جوف اللیل لشیء کان حدث من أمر علی فقالا اللهم نعم فقالت أنشدکما بالله هل سمعتما النبی ص یقول فاطمة بضعة منی و أنا منها من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی فکان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قالا اللهم نعم قالت الحمد لله ثم قالت اللهم إنی أشهدک فاشهدوا یا من حضرنی أنهما قد آذیانی فی حیاتی و عند موتی و الله لا أکلمکما من رأسی کلمة حتى ألقى ربی فأشکوکما بما صنعتما بی و ارتکبتما منی فدعا أبو بکر بالویل و الثبور و قال لیت أمی لم تلدنی فقال عمر عجبا للناس کیف ولوک أمورهم و أنت شیخ قد خرفت تجزع لغضب امرأة و تفرح برضاها و ما لمن أغضب امرأة و قاما و خرجا قال فلما نعی إلى فاطمة نفسها أرسلت إلى أم أیمن و کانت أوثق نسائها عندها و فی نفسها فقالت لها یا أم أیمن إن نفسی نعیت إلی فادعی لی علیا فدعته لها فلما دخل علیها قالت له یا ابن العم أرید أن أوصیک بأشیاء فاحفظها علی فقال لها قولی ما أحببت قالت له تزوج فلانة تکون لولدی مربیة من بعدی مثلی و اعمل نعشا رأیت الملائکة قد صورته لی فقال لها علی أرینی کیف صورته فأرته ذلک کما وصفت له و کما أمرت به ثم قالت فإذا أنا قضیت نحبی فأخرجنی من ساعتک أی ساعة کانت من لیل أو نهار و لا یحضرن من أعداء الله و أعداء رسوله للصلاة علی أحد قال علی ع أفعل فلما قضت نحبها ص و هم فی ذلک فی جوف اللیل أخذ علی فی جهازها من ساعته کما أوصته فلما فرغ من جهازها أخرج على الجنازة و أشعل النار فی جرید النخل و مشى مع الجنازة بالنار حتى صلى علیها و دفنها لیلا فلما أصبح أبو بکر و عمر عاودا عائدین لفاطمة فلقیا رجلا من قریش فقالا له من أین أقبلت قال عزیت علیا بفاطمة قالا و قد ماتت قال نعم و دفنت فی جوف اللیل فجزعا جزعا شدیدا ثم أقبلا إلى علی ع فلقیاه و قالا له و الله ما ترکت شیئا من غوائلنا و مساءتنا و ما هذا إلا من شیء فی صدرک علینا هل هذا إلا کما غسلت رسول الله ص دوننا و لم تدخلنا معک و کما علمت ابنک أن یصیح بأبی بکر أن أنزل عن منبر أبی فقال لهما علی ع أ تصدقانی إن حلفت لکما قال نعم فحلف فأدخلهما على المسجد فقال إن رسول الله ص لقد أوصانی و تقدم إلی أنه لا یطلع على عورته أحد إلا ابن عمه فکنت أغسله و الملائکة تقلبه و الفضل بن العباس یناولنی الماء و هو مربوط العینین بالخرفة و لقد أردت أنزع القمیص فصاح بی صائح من البیت سمعت الصوت و لم أر الصورة لا تنزع قمیص رسول الله و لقد سمعت الصوت یکرره علی فأدخلت یدی من بین القمیص فغسلته ثم قدم إلی الکفن فکفنته ثم نزعت القمیص بعد ما کفنته و أما الحسن ابنی فقد تعلمان و یعلم أهل المدینة أنه یتخطى الصفوف حتى یأتی النبی ص و هو ساجد فیرکب ظهره فیقوم النبی ص و یده على ظهر الحسن و الأخرى على رکبته حتى یتم الصلاة قالا نعم قد علمنا ذلک ثم قال تعلمان و یعلم أهل المدینة أن الحسن کان یسعى إلى النبی و یرکب على رقبته و یدلی الحسن رجلیه على صدر النبی ص حتى یرى بریق خلخالیه من أقصى المسجد و النبی ص یخطب و لا یزال على رقبته حتى یفرغ النبی ص من خطبته و الحسن على رقبته فلما رأى الصبی على منبر أبیه غیره شق علیه ذلک و الله ما أمرته بذلک و لا فعله عن أمری و أما فاطمة فهی المرأة التی استأذنت لکما علیها فقد رأیتما ما کان من کلامها لکما و الله لقد أوصتنی أن لا تحضرا جنازتها و لا الصلاة علیها و ما کنت الذی أخالف أمرها و وصیتها إلی فیکما و قال عمر دع عنک هذه الهمهمة أنا أمضی إلى المقابر فأنبشها حتى أصلی علیها فقال له علی ع و الله لو ذهبت تروم من ذلک شیئا و علمت أنک لا تصل إلى ذلک حتى یندر عنک الذی فیه عیناک فإنی کنت لا أعاملک إلا بالسیف قبل أن تصل إلى شیء من ذلک فوقع بین علی و عمر کلام حتى تلاحیا و استبا و اجتمع المهاجرون و الأنصار فقالوا و الله ما نرضى بهذا أن یقال فی ابن عم رسول الله ص و أخیه و وصیه و کادت أن تقع فتنة فتفرقا.
14. حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنْ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ أَنَّ عَائِشَةَ أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَخْبَرَتْهُ
أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَام ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَأَلَتْ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا مِمَّا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ [ صحیح البخاری ،1431/627]
15. حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ قَزَعَةَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ : دَعَا النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاطِمَةَ ابْنَتَهُ فِی شَکْوَاهُ الَّذِی قُبِضَ فِیهَا فَسَارَّهَا بِشَیْءٍ فَبَکَتْ ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا فَضَحِکَتْ قَالَتْ فَسَأَلْتُهَا عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ سَارَّنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُقْبَضُ فِی وَجَعِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ فَبَکَیْتُ ثُمَّ سَارَّنِی فَأَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ أَتْبَعُهُ فَضَحِکْتُ.